آرزوهای مرد سنگ تراش
روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا اینکه یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم. در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد...
در حالیکه روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و آرزو کرد ابر باشد و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف تکان داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خورد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
[ سه شنبه 92/10/10 ] [ 8:56 عصر ] [ ن. قاسمی ]
سه چیز مهم !
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم
سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال
از سه چیز خود را نگهدار:افسوس, فریاد, نفرین کردن
سه چیزرا بکار بگیر: عقل, همت, صبر
اما سه چیز را آلوده نکن :قلب, زبان, چشم
سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب
[ جمعه 92/10/6 ] [ 10:19 عصر ] [ ن. قاسمی ]
یادداشتی در زنگ تفریح
روزی مردی نابینا کنار پیاده رو نشسته بود، کلاهی در برابرش نهاده و تابلویی در دستش که روی آن نوشته بود: « من نابینا هستم ، لطفا به من کمک کنید...
شخصی از آنجا رد می شد. جلوی مرد نابینا ایستاد و دید که تنها چند عدد سکه بیشتر داخل کلاهش نیانداخته اند. چند سکه داخل کلاه انداخت و تابلو را از دست مرد گرفته ، نوشته ی روی آن را تغییر داد و دوباره آن را به دستش داد و رفت.
بعد از ظهِر آن روز مرد رهگذر دوباره از آنجا عبور می کرد. نزدیک مرد نابینا آمد و دید که کلاه از سکه پر شده. مرد نابینا که رهگذر را از صدای پایش شناخته بود، پرسید روی تابلو چه مطلبی نوشتی که مردم این قدر دلشان به حال من می سوزد و برایم پول می ریزند؟
مرد گفت: ‹‹ چیز نادرستی ننوشتم. فقط پیامت را کمی تغییر دادم. ›› بعد لبخندی زد و به راه خود ادامه داد
در حالیکه روی تابلو نوشته شده بود: ‹‹ بهار آمده است و من نمی توانم آن را ببینم.››
گاهی اوقات باید استراتزی خود را تغییر دهیم تا شاهد تغییر جدی در زندگی خود باشیم. اگر همیشه همان کاری را بکنیم که قبلا می کردیم ، همان چیزی را به دست خواهیم آورد که قبلا عایدمان می شده است.
[ دوشنبه 92/10/2 ] [ 1:6 صبح ] [ ن. قاسمی ]
فرصت های دوباره را دریاب
? شما هزاران بار در زندگی شکست خورده اید، هر چند ممکن است به یاد نیاورید.
? نخستین بار که خواستید راه بروید، زمین خوردید...
? نخستین بار که سعی کردید شنا کنید، نزدیک بود غرق شوید.
? نخستین بار که می خواستید توپ بسکتبال را داخل سبد پرت کنید، نتوانستید.
? هزار بار خواستید گل بزنید و توپ از بغل دروازه قل خورد و به بیرون از زمین رفت.
? رمان نویس بزرگ انگلیسی، جان کریزی، قبل از این که بتواند نخستین کتاب از 564 کتابش را چاپ کند، 753 بار از سوی ناشران، پس رانده شد.
? باب روث درست است که توانست 1330 بار توپ بسکتبال را داخل سبد بیندازد و گل کند، ولی 714 بار هم نتوانست.
? نگران شکست هایتان نباشید.
? نگران فرصت هایی باشید که در صورت دوباره سعی نکردن، از دست می دهید.
منبع:ویستا
[ دوشنبه 92/10/2 ] [ 12:57 صبح ] [ ن. قاسمی ]
مثل مداد باشیم
- پدر بزرگ، درباره چه مینویسید؟
- درباره تو پسرم. امّا مهمتر از آنچه مینویسم، مدادی است که در دست دارم و با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید و گفت: این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیدهام.
پدر بزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی. در این مداد پنج صفت هست که اگر تو هم به دست آوری برای تمام عمرت به آرامش میرسی...
صفت اول این که میتوانی کارهای بزرگ و با ارزشی بکنی امّا هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند اسم این دست خداست. او همیشه باید تو را در مسیر ارادهاش حرکت دهد.
صفت دوم این که باید گاهی از آنچه مینویسی دست بکشی تا تراشیده شوی. این باعث میشود کمی رنج بکشی اما آخرکار، نوکت تیزتز میشود و اثری که از خود بجا میگذاری ظریفتر و تمیزتر میشود. پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی چرا که این رنجها باعث میشوند موجود بهتری گردی.
صفت سوم این که مداد اجازه میدهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم. تو هم بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای این که خودت را در مسیر درست نگهداری، ضرورت دارد.
صفت چهارم این است که چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی که داخل آن است اهمیت دارد. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام صفت پنجم مداد این است که همیشه اثری از خود به جا میگذارد. پس بدان هر کار در زندگیت میکنی، ردّی به جا میگذارد. پس سعی کن نسبت به هر کاری که میکنی هشیار باشی و بدانی چه میکنی.
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:آکاایران
[ دوشنبه 92/10/2 ] [ 12:51 صبح ] [ ن. قاسمی ]