تنهانجات یافته یک کشتی،اکنون به ساحل این جزیره دورافتاده،افتاده بود. اوهرروزرابه امیدکشتی نجات،ساحل رابه تماشامینشست. سرانجام خسته وناامید،ازتخته پاره هاکلبه ای ساخت تاخودراازخطرات مصون بداردودرآن لختی بیاساید. اماهنگامی که دراولین شب آرامش درجستجوی غذابود،ازدوردیدکه کلبه اش درحال سوختن است ودودی ازآن به آسمان میرود. بدترین اتفاق ممکن ا فتاده وهمه چیزازدست رفته بود. ازشدت خشم واندوه درجاخشکش زد. فریادزد: « خدایــــــــــــا! چطورراضی شدی بامن چنین کاری بکنی؟ » صبح روزبعدباصدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شدازخواب پرید. کشتی ای آمده بودتانجاتش دهد. مردخسته،وحیران بود. نجات دهندگان میگفتند: "خداخواست که مادیشب آن آتشیراکه روشن کرده بودی ببینیم"
[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 11:55 عصر ] [ ن. قاسمی ]
[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 11:43 عصر ] [ ن. قاسمی ]
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی
بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود
که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ
کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش
می داد،یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به
ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز
کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود
پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا
آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه
های تازه و رسیده داد و گفت :1
هر کس آن چیزی را با دیگری
قسمت می کند که از آن بیشتر دارد .
[ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 3:44 صبح ] [ ن. قاسمی ]
پشت چراغ قرمز پسرک باچشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت چسب زخم نمیخواهید؟؟
آهی کشیدم وبا خود گفتم
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو ...!
[ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 3:23 صبح ] [ ن. قاسمی ]
یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!
صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه
شوهر بر میداره به 20 تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه
خانم خونه بر میداره به 20 تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : 15 تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونه ی اونا مونده! 5 تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!!
نتیجه اخلاقی : یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری برای همدیگه هستند !
[ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 3:6 صبح ] [ ن. قاسمی ]